احوال تلخ

جایی برای اندیشیدن و عاشقی هایم

احوال تلخ

جایی برای اندیشیدن و عاشقی هایم

نیمه جانم

سلام

گاهی اوقات حس میکنم که تو را میشناسم ، با تو صحبت میکنم ،در خیابان  از کنارت رد می شوم مثل دو خط موازی فقط از کنار یکدیگر می گذریم اما نه تو به من توجه می کنی نه من به تو شاید تو من را می بینی ، میخواهی با من صحبت کنی اما نمی توانی مقدار زیادی بی توجهی را نادیده بگیری و سر صحبت را با من باز کنی اصلا شاید آنقدری مطمئن نیستی از تصمیمی که داری.

راستش را بخواهی از اینکه به تو فکر کنم خسته شده ام از اینکه در انسان های دیگر تو را ببینم و در جست و جویت باشم به کلافگی رسیده ام و نمیدانی که چقدر بی تو کلافه ام دلم برای نوازش هایی که نکرده ای تنگ شده است برای تمامی بوسه های به مقصد نرسیده ات برای تمامی تو دلتنگم و چه دوستت دارم هایی که به من نگفته  ای....

راستی اگر پیدایم کردی زود از پیشم نرو آنقدری نبودی که بودنت را هم شاید حس نکنم پس در من حل شو و بر من ببار و سیراب کن این زمین لا ینزرع را تا شاید معجزه عشق به حقیقت به پیوندد و ثمره اش درختی شود